درﺑﺎره ﻧوﺷﺘﻪﻫﺎﻳم

پرسش: چرا درباره خودم می‌نويسم؟

پاسخ: اجازه بدهيد اين پرسش را با نقل قولی از صادق هدايت که وصف‌الحال خود می‌بينم پاسخ دهم. شايد نوشته زير از نظر برخی خوانندگان تنها خودپسندیِ خودبزرگ‌بينی تافته جدا بافته بشمار آيد که به دست خودبزرگ‌بينی ديگر نقل قول می‌شود، بويژه که نويسنده شخص جنجال‌برانگيزی چون صادق و بازگو کننده نيز ديوانه‌ای چون من باشد! اما اگر به گذشته نگاه کنيم اينگونه سوء تفاهمها همواره در تاريخ وجود داشته. از سوی ديگر فراموش نکنيم هرکه به فراخور روحيات و حالات خود با هر اثر روبرو می‌شود و «هرکه نقشِ خويشتن بيند بر آب.» هرچند حتی ممکن است برداشت من از اين نوشته با آنچه نويسنده واقعاً در سر داشته يکی نباشد، اما هر چه هست آنرا زبان حال خود می‌بينم، گويی آنچه را که من اينک می‌خواهم در پاسخ بگويم، پيشتر صادق به زبان آورده است:

«در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. اين دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش‌آمدهای نادر و عجيب [و گاه برعکس، بسيار همگانی و پيش پا افتاده] بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخرآميز تلقی بکنند…

من فقط به شرح [برخی] (در متن اصلی «يکی») از اين پيش‌آمدها می‌پردازم که برای خودم اتفاق افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم آن تا زنده‌ام از روز ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد. زهرآلود نوشتم، ولی می‌خواستم بگويم داغ آن را هميشه با خود داشته و خواهم داشت.

من سعی خواهم کرد آنچه را يادم هست، آنچه را که از ارتباط وقايع در نظرم مانده بنويسم، شايد بتوانم راجع به آن يک قضاوت کلی بکنم، نه، فقط اطمينان حاصل بکنم و يا اصلاً خودم بتوانم باور بکنم؛ چون برای من اهميتی ندارد که ديگران باور بکنند يا نکنند. فقط می‌ترسم که فردا بميرم و هنوز خودم را نشناخته باشم. زيرا در طی تجربيات زندگی به اين مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی ميان من و ديگران وجود دارد و فهميدم که تا ممکن است بايد خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم را برای خودم نگه دارم و اگر حالا تصميم گرفتم که بنويسم، فقط برای اين است که خودم را به سايه‌ام معرفی بکنم. سايه‌ای که روی ديوار خميده و مثل اين است که هرچه می‌نويسم با اشتهای هرچه تمامتر می‌بلعد. برای اوست که می‌خواهم آزمايش بکنم ببينم شايد بتوانيم يکديگر را بهتر بشناسيم. چون از زمانی که همه روابط خودم را با ديگران بريده‌ام می‌خواهم خودم را بهتر بشناسم.

افکار پوچ! باشد، ولی از هر حقيقتی بيشتر مرا شکنجه می‌کند. آيا اين مردمی که شبيه من هستند که ظاهراً احتياجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نيستند؟ آيا يک مشت سايه نيستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من بوجود آمده‌اند؟ آيا آنچه که حس می‌کنم، می‌بينم و می‌سنجم سرتاسر موهوم نيست که با حقيقت خيلی فرق دارد؟

من فقط برای سايه خودم می‌نويسم که جلو چراغ به ديوار افتاده است، بايد خودم را بهش معرفی بکنم.»

– صادق هدايت، «بوف کور»

سهيل فروزان‌سپهر، 86/8/1