آﻗﺎﺟون رﻓت

پارسال هم حدوداً همين موقعها بود. برف اومده بود. چه عکسهای قشنگی انداختيم توی برف. امسال هم برف اومده. پارسال آقاجون سلامت از بيمارستان برگشت. امسال هم آقاجون سلامت از بيمارستان برگشت. آخه آقاجونم رويين تن بود، ورزشکار بود. اسب سواری می‌کرد، تيراندازی می‌کرد، هنوز هم در 87 سالگی تيرش خطا نمی‌رفت. کُشتي‌گير بود. ورزش باستانی هم می‌کرد. چارشونه و پهلوون بود. ولی حالا ديگه خيلی لاغر و ضعيف شده بود بعد از اون همه عمل جراحی، 2تا سکته قلبی، يه سکته مغزی، بی‌نظمی ضربان قلب، خونريزی معده و … شده بود پوست و استخون. پارسال آقاجون پيشمون موند. امسال آقاجون رفت. يه مرد خوش قلب و خوش‌فکر، خوش تيپ و خوش‌هيکل با چشمان سبز، موهای بلوند و واقعاً روشنفکر. خيرش به همه می‌رسيد، به همه کمک می‌کرد. همه دوستش داشتن. دل جوونی داشت و يه عالمه اميد به زندگی. يه عالمه برنامه برای بقيه زندگيش و …

يکی دو ماه بود نديده بودمش. می‌خواستم حتماً جمعه 7 بهمن برم سراغش. اون جمعه رو گذشته بودم مخصوص آقاجون. ولی 2 روز، فقط 2 روز زودتر از پيشمون رفت. نتونست منتظرم بمونه. با اينکه خيلی دوستم داشت و خيلی دوستش داشتم. آخه نوه بزرگش بودم. بجای جمعه، چهارشنبه رفتم پيشش. باهاش حرف زدم، خداحافظی کردم و يه سفر خوب براش آرزو کردم. می دونم حرفامو شنيده، ولی نمی‌تونست جوابمو بده. آخه دستش از دنيا کوتاه شده ديگه. 5شنبه رفتيم بهشت زهرا. توی قبر رو نيگاه کردم، خيلی تنگ به نظر می‌رسه. دلم می‌خواست بجای اون من توش می‌خوابيدم، خيلی احتياج به خواب دارم. يعنی من توی يه همچين جای تنگی جا ميشم؟ اگه آقاجون با اون هيکل ورزشکاريش شد، پس منم ميشم. بعد از اون هم بقيه قضايا، شب سوم، شب هفتم سر خاکش و …

يادم افتاد:

فرصت شمار صحبت کز اين دو راه منزل              چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن.

 دلم براش خيلی تنگ شده، ولی فعلاً ديگه نمی‌تونم ببينمش، نمی‌تونم باهاش حرف بزنم، نمی‌تونم بهش بگم چقدر دوستش دارم. اما، ما هنوز زنده‌ايم. هنوز فرصت داريم.

فرصت شمار صحبت کز اين دو راه منزل              چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن.

 مخلص همگی، سهيل.