شرارههای آتش جاودان معبدم فسرده و
آهوان گريزپای دشت فراخم رميدهاند.
ستاره سهيل سپهرم بيفروغ گشته و
فُروهران نگاهبان زمين زِ من بريدهاند.
نای نای نيستان وجودم گسسته و
فر و شکوه روزگارم به يکباره ز يادها رفتهاند.
ياران همه دُژَم زِ مَستيم به گوشهای نشسته و
ناهوشمندیِ ديوانهوارِ مرا به رخ کشيدهاند.
کو چارهای؟ سبو سبوی منِ خمار همه شکسته و
می سرخ فام زندگانيم به جويها ريختهاند.
سهيل فروزانسپهر، 85/11/14