"In life there are certain sores that, like a canker, gnaw at the soul in solitude and diminish it… If I have decided that I should write, It is only because I should introduce myself to my shadow- a shadow which rests in a stooped position on the wall, and which appears to be voraciously swallowing all that I write down. It is for him that I want to do an experiment to see if we can know each other better…" [The Blind Owl, Sadeq Hedayat]
Not once upon a time but just right today, when I was burning in fever, I saw a window. A piece of paper and an unsharpened-ball pencil were especially and funnily ready for me near my bed. I remembered I had drawn that window many years ago with a young girl in front waiting for her destiny. She was there, in my mind, like always in my heart; I was in my bed burning in fever. My left hand started to shake on that paper. Some verses were coming from the window dirtying the paper, maybe unmeaning maybe even ridiculous:
Calm down, calm down;
You are me, I am you;
Look in the mirror.
Calm down, calm down;
And wait for the phone ring. An angel will ring.
This time you must speak more peacefully.
Don’t be selfish, don’t be shy;
This time you must love me more;
Don’t forget, you are me, I am you;
It’ll be a different life. So, you must give me more.
اينجا بلوچستان! دمای هوا حدود 40 درجه سانتيگراد، رطوبت هوا حدود 70%!
اواخر فروردين ماه برای مأموريتی (پلهای راه آهن چابهار- فهرج) همراه با همکارام به بلوچستان رفتم. چابهار، اسمی گول زننده همراه با تبليغاتی ناقص و نه چندان درست (حداقل از نظر شخصی من) مبنی بر اينکه تابستونا از تهران خنکتر و زمستونها هم گرمتره يا خنکترين بندر جنوبی ايران که هم عرض جغرافيايی و قابل قياس با ميامی آمريکاست و …!!!! يک منطقه آزاد تجاری نصفه و نيمه است. مردمی فقير و بيخيال که با ماشينهای لوکس و گرونقيمت (يا در مواردی مواد مخدر و قاچاق) سرشون گرم نگه داشته شده. جاييکه که حدود 40 سال پيش برنامهريزی شده بود تا منطقهای قدرتمند از نظر اقتصادی، نظامی و تفريحی باشه، در اينصورت تجارت دريايی ايران (حتی صادرات نفت) از اين منطقه انجام میپذيرفت و شايد ديگه خليج فارس جايی میشد فقط برای ماهيگيری!!!!
تصویر پانورامای محل ساخت پل
در اونصورت ديگه امارات و … هيچ حرفی برای گفتن نداشتن و بايد میرفتن غاز، ببخشيد شترمیچروندن!!!! چون طبق اون برنامه چابهار حداکثر 20 سال پيش جای دوبی امروز رو میگرفت. بگذريم، باز من غرغرو شدم. اميدوارم فکر نکنيد دچار تفکرات نژادپرستانه ضد دوبی (!!!) شدم. بيشتر کار گروه ما بيرون شهر و در فاصله شهرهای چابهار و نيکشهر (حدود 150 کيلومتر) بود و فقط شبها برای خوردن شام و استراحت به چابهار بر میگشتيم. هتل 4 ستاره صدف نزديکی ساختمان نيمهکاره تنها هتل 5 ستاره چابهار (که به نظر مياد وسط کار رها شده و ساخته نشد) محل استراحت شبانه ما در چابهار بود که البته رستوران نداشت ولی بايد بگم از هتل بينالمللی قشم که توی سفرنامه قبليم بهش اشاره کردم خيلی خيلی تميزتر و مرتبتر بود. ولی در عوض، رستورانهای چابهار، حتی رستوران هتل ليپار، اصلاً به پای رستوران هتل بينالمللی قشم نمیرسيد (چه از نظر کيفيت غذا و چه حتی از نظر آداب و معاشرت کارکنان رستوران!!! اونجا قدر «محمد اسلام خشان» سرگارسون رستوران هتل قشم رو دونستم با اون غذاهای خوشمزه (که هميشه هم سعی در متنوع کردن حتی يک نوع غذا داشت) و هميشه حتی توی خيابون که آدمو میديد با نيم تعظيم میگفت «امر ديگهای نيست قربان؟» (با لهجه جنوبی). ولی شبهای چابهار جذابيتهايی هم داشت: موسيقی زنده که در فضای باز رستورانها اجرا میشد و هوای خيلی خوب شبها که باعث میشد علیرغم خستگی شديد کار روزانه بعد از دوش گرفتن برای پيادهروی بزنيم بيرون. يه خاطره بانمک اينکه من فراموش کرده بودم لباس اضافه همراه خودم ببرم. در نتيجه شب اول يا دوم وقتی بعد از دوش گرفتن شبانه متوجه شدم که لباسهام از شدت عرق اصلاً ديگه قابل استفاده نيستن و وقتی هم شستمشون حالا کو تا خشک بشه، با زيرپيرنی رفتم بيرون توی يه فروشگاه، تیشرت و شلوار مناسب انتخاب کردم، همونجا توی اتاق پرو رفتم و پوشيدمشون، اومدم بيرون حساب کردم و …..!!!! فکر نکنم اون مغازه داره تا حالا يه همچين مشتريی به پستش خورده بود! (يادآور صحنه های اول فيلم ترميناتور، البته حالا ديگه نه در اون حد!!!!!!!!!!)
چابهار
همونطور که گفتم مأموريت ما بيرون شهر بود و در نتيجه بيشتر عکسهايی که انداختم جنبه کاری داره و احتمالاً برای عموم خسته کننده میشه. در نتيجه اون عکسها رو میذارم فقط برای نوشتن گزارشم در شرکت و عکسهايی رو که ممکنه برای عموم جالبتر باشه اينجا میذارم. همينطور عکسهای روز آخر رو که وقتی وظايف کاريمون تموم شد تا زمان رفتن به فرودگاه، وقتمون رو صرف بعضی از نقاط توريستی کرديم. يکی از اونها «آرامگاه سيد غلامرسول» بود که اولش گفتيم ای بابا، اين هم يه امامزاده ديگه، کی حال داره بره اونجا! ولی وقتی شرح حال اين جناب رو خونديم نظرمون عوض شد. در پايان عکسهام زندگينامهشو نوشتم. خيلی خيلی جالبه، حتماً بخونين: هميشه اون چيزی که واقعاً هست، اون چيزی نيست که در نگاه اول (مخصوصاً به يک اسم) به نظر می رسه!!!!!!!!!!!!!!! جای بهرنگ عزيز خاليه که با خوندن اون زندگينامه، يه تحليل باحال و جانانه رو همراه با ديدگاه خودش در مورد قضيه ارائه بده! دلمون خيلی واست تنگ شده بهرنگ خان اصفيا.
در پايان جا داره از نرم افزار 999 دلاری و معظم Adobe Photoshop CS3 v10 که البته اينجانب در تهران به قيمت زير 3/5 دلار خريدم (!) نهايت سپاسگزاری رو به عمل بيارم که زحمت تهيه عکسهای پانوراما از تصاوير خام، تصحيح رنگها (به علت بالا بودن رطوبت هوا)، بالا بردن کنتراست و وضوح عکسها و … رو تقبل فرمودند. همچنين لازم به يادآوريه که مثل دفعات پيش اين عکسها همراه با توضيحات بيشتر در وبسايت من در صفحه http://travels.sfsepehr.com/chabahar.html قرار گرفته، در صورتيکه (مخصوصاً برای دوستان داخل ايران) به دليل سرعت پايين اينترنت و … مشکلی در ديدن عکسها پيش اومد، میتونين مستقيماً به اون آدرس مراجعه کنين. برای ديدن سايز واقعی عکسها روی هر کدوم کليک کنين يا اگر میبينين حجمش زياده با رايت کليک گزينه Save As… رو انتخاب کنين. آخرين توضيحات اينکه 6 عکس اول از داخل هواپيما و از پشت شيشه گرفته شده (البته وضوح اونها با فتوشاپ بالا رفته وگرنه قابل ديدن نبودن) و توضيحات نوشته شده برای تمامی عکسها غير تخصصی هستن (توضيحات تخصصی ممکنه برای عموم خسته کننده باشه و جاش توی گزارش کاريمه نه اينجا).
از اينکه وقتتون رو به من اختصاص دادين صميمانه سپاسگزاری می کنم و برای همتون بهترين آرزوها رو دارم. اميدوارم خوشتون بياد.
بالاخره همونطور که توی ايميل تبريک سال نو قول داده بودم، کار آپلود کردن و نوشتن توضيحات برای عکسهای سفر قشم امروز به پايان رسيد. حدود 160 عکس رو گلچين و آپلود کردم که اميدوارم خوشتون بياد. اگر به هر دليل مثلاً سرعت پايين اينترنت يا … با ديدن عکسها مشکل داشتين میتونين مستقيماً به آدرس http://travels.sfsepehr.com/qeshm.html رجوع کنيد که البته اونجا به غير از عکس، توضيحاتی رو هم (حتی همراه با وضعيت آب و هوا بصورت real time به مدد سايت AccuWeather.com) قرار دادم.
همونطور که قبلاً گفتم، جزيره بسيار زيبای قشم جون ميده واسه عکاسی و حتی ساخت فيلمهای افسانهای مثل ارباب حلقهها و … واسه همين عکاسای حرفهای زيادی از ايران و جهان به قشم ميرن تا عکسهای خيلی خيلی قشنگی رو بگيرن. عکسهايی که واقعاً حرفهای هستن و آدم رو مبهوت میکنن و با عکسهای ابتدايی و خام من خيلی تفاوت دارن. فکر کنم لينک بعضياشو داده باشم. وقتی من اون عکسها رو ديدم تازه متوجه شدم و دلم سوخت که متأسفانه خيلی از جاهای ديدنی قشم و اطراف رو (مثل تخمگذاری لاکپشتها، آثار پرتغاليها در جزيره هرمز، غارهای نمکی يا استلاگميت استلاگتيتهای قشم، اميدوارم درست نوشته باشم، و ….) از دست دادم و نتونستم که ببينم. همينطور قشم جون ميده واسه دانشجوهای رشته زمين شناسی و …
غارهای خربس در قشم
وقتی به دره ستارهها ميرين، فکر میکنين يه نسخه از کتيبه بيستون رو اونجا کندن، مجسمه سنگی يه دختر و پسر رو میبينين که همديگرو بغل کردن و نمونه تنديسهای غولپيکر خدايان مصری رو در معبد کارناک. خوب که دقت میکنين مبينين که تمام اون آثار رو فقط فرسايش آب و باد بوجود اورده و هيچ انسانی (حداقل خوشبختانه تا حالا!) دخالتی در ساخت اونها نداشته. به قول خيلی از بازديدکنندهها، باشکوهترين زيباييهای جهان. اين رو بدون اغراق ميگم.
عکس از مهتاب رضوانی رهقی
اگه به تور سافاری دوبی رفته باشين، حتماً ديدين که اونها از «هيچـــــی»، دقيقاً از «هيچی» (البته صرفنظر از چند دستگاه لندکروز، چند نفر شتر و بلیدانسر!!!) دارن پول در ميارن! بعد 2 قدم بالاتر برين و زندگی مردم قشم رو نيگا کنين، اصلاً گيريم آثار باستانی رو فراموش کنين، فقط بچسبين به اکوتوريسم، جنگل دريايی کم نظير حرا، دره ستارهها و …. من اميدوارم که عکسهای کم ارزشم بتونه بخش خيلی خيلی کوچيکی از اين زيباييها رو نشون بده. برای اينکه وقتی يه روزی برای هميشه اينجا رو ترک کردم، وجدانم راحت باشه که حداقل سعی خودمو کردم که بخش خيلی کوچيکی از زيباييها و منابع کشورمو که قدرش دونسته نميشه يا حتی مورد سوء استفاده، سوء مديريت و … قرار میگيره، نشون بدم. نمیخوام خيلی بدبين باشم، بنابراين سعی میکنم ياد عکسهای خيلی قشنگی بيفتم که از هتل 5 ستاره تازه تأسيس صخرهای کندوان برام فرستادن (هتلی 5 ستاره که توی کوه و صخرههای کندوان کنده شده و واقعاً زيباست، هر کی خواست ندا بده عکساشو بفرستم. البته سعی میکنم بزودی خودم برم و از نزديک ببينم و عکس بندازم) يا گياهان مينياتوری مرکز پژوهشهای بيوتکنولوژی خليج فارس که از قشم سوغاتی اوردم بيفتم. ولی اينها هنوز خيلی کمه و حتی میتونم بگم به نسبت داريم پسرفت هم میکنيم، اون هم با شتاب خيلی زياد.
بگذريم. شايد سفرم به قشم نسبت به سفرهای ديگه يه خورده عجلهای و نسبتاً بیبرنامه شد و واسه همين شايد نتونستم برای ديدن خيلی جاهاش برنامهريزی کنم، ولی از يه نظر واقعاً خيلی خيلی شانس اوردم که دقيقاً اون زمان و مکان رو انتخاب کردم. اون هم آشنايی من با دوستان جديد و هنرمندم هست. مهتاب و عليرضا، زوج روشنفکر، دوستداشتنی، صميمی و همسن و سال خودم که واقعاً مصاحبت با اونها لذت بخشه و ديد عکاسی خيلی خيلی خوبی دارن. بعضی از عکسهای خيلی قشنگی رو که ميبينين کار اونهاست که با اجازهشون و تا جايی که حافظهام ياری میکرد با ذکر نامشون توی سايتم گذشتم. براشون صميمانهترين آرزوها رو دارم و اميدوارم هر چه زودتر عروسی کنن.
زيبايهای کروز با لنج چوبی سنتی (که به قول مهتاب اگه زياد توی آب بمونه ممکنه ميخهاش توی آب حل بشه!!!!!) و موسيقی و رقص محلی و خلاصه «ضيافت شام روی کشتی» (جزو تبليغات تور بود!) که وسط راه نصف شب چند بار هم به گل نيشست! و پيشنهاد داديم که بابا خب ما جوونا بريم بيرون هل بديم!!!!!!! ستارههايی که توی آسمون بالای سرت توی لنج میديدی و هيچ کجای ديگه نمیتونی ببينيشون و …. صفا و صميميت نوازندههای محلی توی لنج رو که وقتی بهشون خسته نباشيد گفتم و خواستم با عودشون عکس بندازم، اصرار کردن که عودشونو به من هديه بدن و شب رو دعوتم کردن به خونهشون و خيلی چيزای ديگه رو چه جوری میتونم نشون بدم؟ کسی نظری داره؟
من واقعاً اميدوارم اين نوشتههای من براتون خستهکننده يا از اون مهمتر شعارگونه نباشه. اين شما و اين هم گلچين عکسهای زيبای قشم.
الآن مدتيه که من با اينترنتم توی خونه مشکل دارم و نمیتونم وصل بشم. برای همين يخورده طول کشيد. بالاخره موفق شدم از بين حدود 550 عکس و فيلمی که در سفرم به هند گرفتم، 174 عکس رو گلچين و upload کنم برای share کردن با دوستان. برای اينکه حجم ايميل خيلی بزرگ نشه، من فقط thumbnail عکسها رو قرار دادم و شما میتونيد با کليک کردن روی هر عکس، عکس اصلی رو دانلود و مشاهده کنين. در صورتيکه تمام 174 تا عکس رو نتونستين توی اين ايميل ببينين يا هر مشکل ديگهای وجود داشت (مثلاً به خاطر سرعت افتضاح اينترنت در ايران)، میتونيد مستقيماً به صفحات مربوط به اين عکسها در وبسايتم به آدرس زير مراجعه کنيد:
سعی کردم برای هر عکس توضيح کافی بنويسم که اميدوارم مفيد باشه. مورد بعدی اينکه بعضی جاها رو يا اجازه عکس گرفتن نداشتيم (مثل برنامه های کاباره توی کشتی يا توی بعضی معابد) يا اينکه خودم اصولاً عکس يا فيلمی نگرفتم که مدرک جرم به جا بمونه (مثل شلنگ تخته انداختن در جشن شب اول ژانويه)! کلاً بايد بگم که به نظر من هنديها خيلی خيلی خونگرم، صميمی و با فرهنگ هستن. نمونه کاملی از دموکراسی واقعی و همزيستی مسالمت آميز بين مليتها و پيروان اديان مختلف رو اونجا ميشه ديد. پارسيها (ايرانيانی که 1000 و خوردهای سال پيش، از حمله وحشيانه اعراب به ايران، فرار کردن به هند و همونجا موندگار شدن) طبقهای نسبتاً مرفه و بالا رو اونجا تشکيل ميدن و نقش موثری در تاريخ و فرهنگ و اقتصاد هند داشتن و هنوز هم دارن. زرتشتيهای اونجا (پارسيها) همونقدر به دين هندوها احترام ميذارن که به دين خودشون و اين در مورد تمام اديان صادقه. از يکی از کارکنان هتل که خيلی محبت داشت در مورد دينش پرسيدم و موارد ديگه. بعد يهو يادم افتاد و گفتم که مثلاً در اروپا يا آمريکا اين خيلی محترمانه نيست که در مورد دين يا مليت کسی سئوال کنی و اميدوارم که اينجا اينجوری نباشه و منو آدم بینزاکتی به حساب نياری. هما هم توضيح داد که اين اصلاً چيز مهمی نيست و هرچقدر دلت بخواد اينجا میتونی در مورد تفاوتهای فرهنگی يا دينی و … صحبت کنی و کسی هم ناراحت نميشه. از هر کدومشون (حتی خدمه هتل) وقتی میپرسيدم آيا می دونين شما هنديها و ما ايرانيها cousin هستيم، میگفتن که البته که میدونيم و مشترکات زيادی هم با هم داريم. قبل از رفتنم به هند، يکی از دوستام که الآن آمريکاست (داوود عزيزم) يه دوست هندی اهل بمبئی رو به من معرفی کرد تا قبل از رفتن ازش راهنمايی بگيرم و اون هم با اينکه تا حالا منو نديده بود، خيلی صميمانه تمام جزييات رو برای من توضيح داد و حتی شماره تلفن خونه و موبايل پدر و مادرش در بمبئی رو بهم داد که اگه اونجا مشکلی برام پيش اومد به پدر و مادرش رجوع کنم. کاری که من هيچوقت برای يه غريبه انجام نمیدادم. اميدوارم داوود ترجمه اين ايميل رو برای مونتو دوشی عزيز بفرسته هرچند که خودم هم حتماً بهش دوباره ايميل میزنم.
غذاهای سنتی هند در رستوران کونکان هتل تاج پرزیدنت
اين مورد رو هم فراموش کردم بگم که هند برای من که vegetarian هستم و علاقه زيادی هم به غذاهای تند دارم بهشته. چون اونها هم اکثراً (در واقع همشون بجر مسلمونها و زرتشتيهاشون) گياهخوارن و غذاهای خيلی خيلی خوشمزهای دارن. پيشنهاد میکنم حتی اگه برای يه بار هم شده رستوران هندی شهرتون رو امتحان کنين. من که اونجا چند کيلو اضافه وزن پيدا کردم و هنوز هم طعم غذاهای خوشمزه گياهخواری و تندشون زير زبونمه.
در پايان از همه دوستان جديد هندی (و فيليپينی، چينی و … توی کشتی) که خيلی به من در اين سفر محبت و راهنمايی کردن مخصوصاً از مونتو، هما، جارو، پالاوی راج، جان، رشيد، عنايت و … سپاسگزاری يا به قول تهمقالهها، محبتشون رو جا داره که acknowledge بکنم.
هند صرفنظر از فقيرهای زيادی که توی پيادهروهاش داره (ولی حتی اونها هم شادن و اين طرز زندگی رو خودشون انتخاب کردن نه از روی اجبار!) کشور خيلی خيلی قشنگيه. عکسهايی رو که انداختم وقتی بعضی از دوستان ديدن گفتن که نظرشون کاملاً با اون تصوری که در مورد هند داشتن عوض شد. اميدوارم شماها هم خوشتون بياد. سفر اين دفعه من به هند غربی بود، ولی حتماً سعی می کنم به هند شرقی و مرکزی هم سفر کنم. چون که مگه ميشه آدم نره تاج محل رو ببينه؟